Ganje Hozour audio Program #988
Manage episode 386632214 series 1755842
コンテンツは Parviz Shahbazi によって提供されます。エピソード、グラフィック、ポッドキャストの説明を含むすべてのポッドキャスト コンテンツは、Parviz Shahbazi またはそのポッドキャスト プラットフォーム パートナーによって直接アップロードされ、提供されます。誰かがあなたの著作物をあなたの許可なく使用していると思われる場合は、ここで概説されているプロセスに従うことができますhttps://ja.player.fm/legal。
برنامه شماره ۹۸۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازیتاریخ اجرا: ۲۸ نوامبر ۲۰۲۳ - ۸ آذر ۱۴۰۲برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۸ بر روی این لینک کلیک کنیدبرای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید) تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویریبرای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsرَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریاکه دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخابدان که صحبت، جان را همیکُنَد همرنگز صحبتِ فلک آمد ستاره، خوشسیمانه تن به صحبتِ جان، خوبروی و خوشفعل است؟چه میشود تنِ مسکین چو شد ز جان عَذرا(۱)؟چو دست مُتّصلِ توست، بس هنر داردچو شد ز جسم جدا، اوفتاد اندر پاکجاست آن هنرِ تو؟ نه که همان دستی؟نه این زمانِ فِراق است و آن زمانِ لقا؟پس الله الله، زنهار(۲)، نازِ یار بِکَشکه نازِ یار بُوَد صد هزار مَن حلوافراق را بِنَدیدی، خدات مَنما یادکه این دعاگو بِهْ ز این نداشت هیچ دعاز نَفْسِ کُلّی چون نَفْسِ جزوِ ما بِبُریدبه اِهْبِطُوا(۳) و فرود آمد از چُنان بالا*مثالِ دستِ بُریده ز کارِ خویش بمانْدکه گشت طعمهٔ گُربه، زِهی ذلیل و بلاز دستِ او همه شیران شِکستهپَنجه بُدندکه گُربه میکَشَدش سو به سو ز دستِ قضاامیدِ وصل بُوَد تا رگیش میجُنبد(۴)که یافت دولتِ وَصلت هزار دستِ جدامدار این عجب از شهریارِ خوشپیوند(۵)که پاره پارهٔ دود از کَفَش شدهست سما(۶) **شَهِ جهانی و هم پارهدوز استادیبکن نظر سویِ اجزایِ پاره پارهٔ ماچو چنگِ ما بشکستی، بساز و کَش سویِ خودز الست زخمه(۷) همیزن، همیپذیر بلابلا(۸) کنیم ولیکن بلیِّ اوّل کو؟که آن چو نعرهٔ روح است و این ز کوه، صَداچو نایِ ما بشکستی شکسته را بَربَندنیازِ این نیِ ما را ببین بدان دمهاکه نایِ پارهٔ ما پاره(۹) میدهد صد جانکه کی دَمَم دهد او تا شَوَم لطیفادا(۱۰)* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.»** قرآن کریم، سورهٔ فُصِّلَت (۴۱)، آیهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»(۱) عَذرا: دوشیزه، باکره، در اینجا به معنی تنها و جدا(۲) زنهار: آگاه باش(۳) اِهْبِطُوا: فرود آیید. اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره(۴) جنبیدنِ رگ: کنایه از لطف و عنایت کردن(۵) خوشپیوند: آن کس که به خوبی و شایستگی، جداییها را پیوند میدهد.(۶) سما: سماء، آسمان(۷) زخمه: مضراب(۸) بلا: بلیٰ، بلی(۹) پاره: پولی که به عنوان رشوه میدهند تا کارشان بر وفق مراد انجام گیرد.(۱۰) لطیفادا: خوشنوا------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsرَویم و خانه بگیریم پهلویِ دریاکه دادِ اوست جواهر، که خویِ اوست سَخابدان که صحبت، جان را همیکُنَد همرنگز صحبتِ فلک آمد ستاره، خوشسیمانه تن به صحبتِ جان، خوبروی و خوشفعل است؟چه میشود تنِ مسکین چو شد ز جان عَذرا؟مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی، بیعلّتی بیخدمتیآید از دریا، مبارک ساعتیالـلَّه الـلَّه، گِردِ دریابار(۱۱) گَردگرچه باشند اهلِ دریابار زردتا که آید لطفِ بخشایشگریسرخ گردد رویِ زرد از گوهری(۱۱) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2234سوی دریا عزم کُن زین آبگیربحر جو و تَرکِ این گِرداب گیرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shamsبه مبارکی و شادی بِسِتان ز عشق جامیکه ندا کند شَرابش که کجاست تلخکامی؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #163, Divan e Shamsبه مبارکی و شادی چو نگارِ من درآیدبنشین نظاره میکن، تو عجایبِ خدا رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsبتِ من ز در درآمد، به مبارکی و شادیبه مرادِ دل رسیدم، به جهانِ بیمرادی مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #762بر کَنَم من میخِ این منحوسدام از پیِ کامی نباشم تلخکام مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #764 بِسکُل(۱۲) این حبلی(۱۳) که حرص است و حسد یاد کن: فی جیدِهٰا حَبْلٌ مَسَد قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیات ۳ تا ۵Quran, Al-Masad(#111), Line #3-5 سَيَصْلَىٰ نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ (٣)زودا كه به آتشى شعلهور درافتد.وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (۴)و زنش هيزمكش است.فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (۵)و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.(۱۲) بِسکُل: بگسل، پاره کن(۱۳) حَبْل: ریسمان------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960همچو مُسْتَسقی(۱۴) کز آبش سیر نیستبر هر آنچه یافتی بِالله مَایستبینهایت حضرت است این بارگاهصدر را بُگذار، صدرِ توست راه(۱۴) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب مینوشد، تشنگیاش برطرف نمیگردد.------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3010پس تو هم اَلْجارُ ثُمَّ الدّار(۱۵) گوگر دلی داری، برو دلدار جو«پس تو نیز به حقیقت این ضربالمثل ایمان آور و آن را بخوان: «اول همسایه، بعد خانه.» بنابراین تو که از جنس هشیاری حضور هستی، ببین که اکنون همسایهات یک منذهنیست یا خدا، مولانا و فضای گشودهشده؟»(۱۵) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اوّل همسایه بعد خانه (مَثَل)------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۱۶) نیستلیک تو آیِس(۱۷) مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»(۱۶) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۱۷) آیس: ناامید، مایوس------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788 همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۱۸) تیه(۱۹)ماندهیی بر جای، چل سال ای سَفیه(۲۰)میروی هرروز تا شب هَروَله(۲۱)خویش میبینی در اول مرحلهنگذری زین بُعد(۲۲)، سیصد ساله توتا که داری عشقِ آن گوساله تو(۱۸) حَرّ: گرما، حرارت(۱۹) تیه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۲۰) سَفیه: نادان، بیخرد(۲۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۲۲) بُعد: دوری------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علّتی بتّر ز پندارِ کمالنیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۲۳)(۲۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حَدید(۲۴)ای بسی بسته به بندِ ناپدید(۲۴) حَدید: آهن------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۲۵)گرچه جو صافی نماید مر تو را(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۲۶) که بگویید از طریقِ انبساط (۲۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَناتا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنامانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۲۷) بپذیرکارِ او کُنْ فَیکون است نه موقوفِ علل(۲۷) نَفَخْتُ: دمیدم------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417 چون ز بیصبری قرینِ غیر شد در فِراقش پُر غم و بیخیر(۲۸) شد صُحبتت چون هست زَرِّ دَهْدَهی(۲۹) پیشِ خاین چون امانت مینهی؟ خوی با او کن کامانتهایِ تو ایمن آید از اُفول و از عُتُو(۳۰)با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانتهای تو از فقدان و تعدّی در امان باشد.خوی با او کن که خُو را آفرید خویهای انبیا را پَرورید(۲۸) بیخیر: بیبهره(۲۹) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب(۳۰) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3576چون دومبار آدمیزاده، بزاد پایِ خود بر فرقِ علّتها نهادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111شمس باشد بر سببها مُطَّلِع هم از او حبلِ(۳۱) سببها مُنْقَطِع(۳۱) حبل: ریسمان------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752جهل را بیعلّتی، عالِم کندعلم را علّت، کژ و ظالم کندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsچو دست مُتّصلِ توست، بس هنر داردچو شد ز جسم جدا، اوفتاد اندر پاکجاست آن هنرِ تو؟ نه که همان دستی؟نه این زمانِ فِراق است و آن زمانِ لقا؟پس الله الله، زنهار، نازِ یار بِکَشکه نازِ یار بُوَد صد هزار مَن حلوامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2894بُعدِ تو مرگیست با درد و نَکال(۳۲)خاصه بُعدی که بُوَد بَعْدَالْوِصال(۳۲) نَكال: عقوبت، كيفر------------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsفراق را بِنَدیدی، خدات مَنما یادکه این دعاگو بِهْ ز این نداشت هیچ دعاز نَفْسِ کُلّی چون نَفْسِ جزوِ ما بِبُریدبه اِهْبِطُوا و فرود آمد از چُنان بالامثالِ دستِ بُریده ز کارِ خویش بمانْدکه گشت طعمهٔ گُربه، زِهی ذلیل و بلامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166یک بَدَست(۳۳) از جمع رفتن یک زمانمَکر شیطان باشد، این نیکو بدان(۳۳) یک بَدَست: یک وجب------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1936جزو از کل قطع شد، بیکار شدعضو از تن قطع شد، مُردار شدتا نپیوندد به کل بارِ دِگَرمُرده باشد، نبودش از جان خبرور بجنبد، نیست آن را خود سَنَدعضوِ نوبُبْریده هم جنبش کندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsز دستِ او همه شیران شِکستهپَنجه بُدندکه گُربه میکَشَدش سو به سو ز دستِ قضامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهایِ خویشباخبر گشتند از مولایِ خویشبیمرادی شد قَلاووزِ(۳۴) بهشتحُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اشکستهپاستپس کسی باشد که کامِ او رَواست؟پس شدند اشکستهاش آن صادقانلیک کو خود آن شکستِ عاشقان؟عاقلان، اشکستهاش از اضطرارعاشقان، اشکسته با صد اختیارعاقلانش، بندگانِ بندیاندعاشقانش، شِکّری و قندیانداِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلاناِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»(۳۴) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400دیو چون عاجز شود در اِفتِتان(۳۵)اِستِعانَت(۳۶) جوید او زین اِنسیان(۳۷)که شما یارید با ما، یاریایجانبِ مایید جانب داریای(۳۵) افتِتان: گمراه کردن(۳۶) استِعانَت: یاری خواستن(۳۷) اِنسیان: آدمیان------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042قُلْ(۳۸) اَعُوذَت(۳۹) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۴۰)، افغان وَز عُقَد(۴۱)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرهها.میدمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۴۲) اَلْمُستغاث(۴۳) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۳۸) قُلْ: بگو(۳۹) اَعُوذُ: پناه میبرم(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گرهها(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نامهای خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326تو چو عزم دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نَهادکه مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۴۴)که اسیر رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعینواگُریزی در ضَلالت(۴۵) از یقین(۴۴) غَوی: گمراه(۴۵) ضَلالت: گمراهی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1418صحبتت چون هست زَرِّ دَهدهی(۴۶)پیشِ خاین(۴۷) چون امانت مینهی؟خوی با او کن کاَمانتهایِ توایمن آید از اُفول و از عُتُو(۴۸)با کسی الفت و دوستی داشته باش که امانتهای تو از فقدان و تعدّی در امان باشد.خوی با او کن که خو را آفریدخویهای انبیا را پَرورید(۴۶) زَرِّ دَهدهی: طلای خالص(۴۷) خاین: خیانتکار(۴۸) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299قعرِ چَهْ بگْزید هرکه عاقل استزآنکه در خلوت، صفاهایِ دل استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #444رو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۴۹)آن بِهْ آید که کنم خو با اَحَد(۴۹) لَحَد: قبر------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2015چونکه اخوان را دلِ کینهور استیوسفم را قعرِ چاه اَولیٰتر استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2232نیست وقتِ مشورت، هین راه کُنچون علی تو آه اندر چاه کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2014چون بخواهم کز سِرَت آهی کنمچون علی سَر را فرو چاهی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #623, Divan e Shamsاز هر دو جهان بگذر، تنها زن و تنها خَورتا مُلک و مَلَک گویند: تنهات مبارک بادمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٠٠Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1300ظُلْمَتِ چَهْ، بِهْ که ظلمتهایِ خلقسر نَبُرْد آن کس که گیرد پایِ خلقمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1536وایِ آن زنده که با مُرده نشستمُرده گشت و زندگی از وی بجَستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124رُو اَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار باشخاک بر دلداریِ اَغیار پاشبرو نسبت به کافران، سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمانِ بَدنَهاد، خاک بپاش.قرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Al-Farh(#48), Line #29«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1491چون بکاری، در زمینِ اصل کار تا برویَد هر یکی را صد هزار مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #586کار، او دارد که حق را شد مُریدبهرِ کارِ او زِ هر کاری بُرید مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608کار آن کار است، ای مشتاقِ مستکاندر آن کار، اَر رسد مرگت خوش استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2120تا بدانی هر که را یزدان بخوانداز همه کارِ جهان، بیکار ماندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت: رُو، هر که غمِ دین برگزیدباقیِ غمها خدا از وی بُریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shamsخود مَنْ جَعَلَ اَلْـهُمُومِ هَمّاًاز لفظِ رسول خوانده استمحدیث«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.» «هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمیدارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shamsکار تو داری صنما(۵۰)، قدر تو باری(۵۱) صنماما همه پابستهٔ(۵۲) تو، شیرشکاری صنما(۵۰) صنم: بت، دلبر، معشوق. صنما: ای معشوق(۵۱) باری: میبارانی، نازل میکنی(۵۲) پابسته: اسیر، محبوس------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2121هر که را باشد ز یزدان، کار و بار یافت بار آنجا، بیرون شد ز کارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shamsتو از آن بار نداری، که سبکسار چو بیدیتو از آن کار نداری، که شدستی همهکارهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #263در زمینِ مردمان، خانه مکُن کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکُنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #123هرکه با ناراستان هَمْسَنگ(۵۳) شد در کمی افتاد و، عقلش دَنْگ(۵۴) شد(۵۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۵۴) دَنگ: احمق، بیهوش------------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۵۵)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی. او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»(۵۵) دَنی: فرومایه، پست------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1413هرکه مُسْتَوحِش(۵۶) بُوَد، پُر غصّه جان کرده باشد با دَغایی(۵۷) اِقتران(۵۸)(۵۶) مُسْتَوْحِش: بيمناک(۵۷) دَغا: مكار، حيله گر(۵۸) اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #779ای سلیمان در میانِ زاغ و بازحِلمِ(۵۹) حق شو، با همۀ مرغان بساز(۵۹) حِلم: فضاگشایی------------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251آدمیخوارند اغلب مردمان از سلامْ عَلّیکِشان کم جو امانخانهٔ دیو است دلهایِ همه کم پذیر از دیوْ مردم دَمْدَمه(۶۰)(۶۰) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596اندک اندک آب را دزدد هوادین چنین دزدد هم احمق از شمامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406پس جزایِ آنکه دید او را مُعین(۶۱)مانْد یوسف حبس در بِضْعَ سِنین(۶۲)قرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲Quran, Yusuf(#12), Line #42«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مىدانست رها مىشود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»(۶۱) مُعین: یار، یاریکننده(۶۲) بِضْعَ سِنین: چند سال------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2631که در آن دَم که بِبُرّی زین مُعین(۶۳)مبتلا گردی تو با بِئْسَ الْقَرین(۶۴)قرآن کریم، سوره زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ؛»«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: «ایکاش دوریِ من و تو، دوریِ مشرق و مغرب بود و تو چه همراه بدی بودی.»»(۶۳) مُعین: یار، یاری کننده(۶۴) بِئْسَ الْقَرین: همنشینِ بد------------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4067طُمطراقِ(۶۵) این عدو مشنو، گریزکو چو ابلیس است در لَجّ و ستیز(۶۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225هر ولی را نوح و کشتیبان شناس صحبتِ این خلق را طوفان شناس کم گُریز از شیر و اژدرهایِ نر ز آشنایان و ز خویشان کن حذر در تلاقی روزگارت میبرند یادهاشان غایبیات میچرند مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430هرکه او بی سَر بجنبد، دُم بُوَدجُنبشش چون جُنبشِ کژدُم بودکَژرُو و شبکور و زشت و زهرناکپیشۀ او خَستنِ(۶۶) اَجسامِ پاکسَر بکوب آن را که سِرّش این بُوَدخُلق و خویِ مستمرّش این بُوَد(۶۶) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521این جفایِ خلق با تو در جهانگر بدانی، گنجِ زر آمد نهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکَشَد به بیجَهاتَت(۶۷)(۶۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634حقِّ ذاتِ پاکِ اللهُ الصَّمَد(۶۸)که بُوَد بِهْ مارِ بَد از یارِ بَدمارِ بَد جانی ستاند از سَلیمیارِ بَد آرَد سویِ نارِ مقیم(۶۸) صَمَد: بینياز، از صفات خداوند------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #399ای برادر دوستان افراشتی با دو صد دلداری و، بگْذاشتی حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۵Hafez Poem(Qazal) #5, Divan e Qazaliatآسایشِ دو گیتی، تفسیرِ این دو حرف استبا دوستان مروّت(۶۹)، با دشمنان مدارا(۶۹) مروّت: جوانمردی، نرمدلی------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #400کارت این بودهست از وقتِ وِلاد(۷۰)صیدِ مردم کردن از دامِ وِداد(۷۱)(۷۰) وِلاد: زاییدن، زاییده شدن و تولد(۷۱) وِداد: دوستی------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408چون شکارِ خوک آمد صیدِ عامرنجِ بیحد، لقمه خوردن زو حراممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #805یک زمان تنها بمانی تو ز خلق در غم و اندیشه مانی تا به حلق مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1498عاقبت زینها بخواهی ماندن هین که را خواهی در آن دَم خواندن؟مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1384یارِ بَد چون رُست در تو مِهرِ او هین ازو بگریز و کم کن گفتوگومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #136باز، اگر باشد سپید و بینظیرچونکه صیدش موش باشد شد حقیرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1385برکَن از بیخش، که گر سَر برزند مر تو را و مسجدت را برکَنَدمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجد است آن دل که جسمش ساجد استیارِ بَد خَرُّوبِ(۷۲) هر جا مسجد است(۷۲) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.------------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #806این تو کی باشی؟ که تو آن اَوْحَدی(۷۳) که خوش و زیبا و سرمستِ خودیمرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش(۷۳) اَوْحَد: یگانه، یکتا------------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #587غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَد عشق نَبْوَد، هرزه سودایی بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711جان فدا کردن برایِ صیدِ غیر کفرِ مطلق دان و نومیدی ز خیرهین مشو چون قند پیشِ طوطیان بلکه زَهری شو، شو ایمن از زیان یا برایِ شادباشی(۷۴) در خطاب خویش چون مُردار کن پیشِ کِلاب(۷۵)(۷۴) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین(۷۵) کِلاب: سگان، جمع کَلب------------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #866بس سرایِ پُر ز جمع و اَنْبُهی پیشِ چشمِ عاقبتبینان تُهیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3039داده بودش صُنعِ حق جمعیّتی که همی زد یک تنه بر اُمَّتی چشمِ من چون دید رویِ آن قُباد کَثرتِ اَعداد از چشمم فتاد اختران بسیار و، خورشید ار یکیست پیشِ او بنیادِ ایشان مُنْدَکیست(۷۶) گر هزاران موش پیش آرند سَر گربه را نه ترس باشد نه حذر کی به پیش آیند موشان؟ ای فلان نیست جمعیّت درونِ جانشان هست جمعیّت به صورتها فُشار(۷۷) جمعِ معنی خواه، هین از کردگارنیست جمعیت ز بسیاریِّ جسم جسم را بر باد قایم دان، چو اسم در دلِ موش ار بُدی جمعیّتی جمع گشتی چند موش از حَمْیَتی(۷۸) بر زدندی چون فدایی حملهای خویش را بر گربهٔ بیمُهلهای(۷۹)آن یکی چشمش بکَندی از ضِراب(۸۰) وآن دگر گوشش دریدی هم به ناب(۸۱) وآن دگر سوراخ کردی پهلوَش از جماعت گم شدی بیرونْشُوَش(۸۲) لیک جمعیّت ندارد جانِ موش بِجْهَد از جانش به بانگِ گربه هوش خشک گردد موش زآن گربهٔ عیار(۸۳) گر بُوَد اعدادِ موشان صد هزار(۷۶) مُنْدَک: متلاشی شده(۷۷) فُشار: بیهوده، سخن یاوه(۷۸) حَمْیَت: غیرت(۷۹) بیمُهله: بدون معطّلی(۸۰) ضِراب: زد و خورد، حمله(۸۱) ناب: دندان نیش(۸۲) بیرونْشُو: مَخْلَص، محلّ خروج، گریزگاه(۸۳) عیار: مخفّفِ عیّار به معنی حیله گر، زیرک، چالاک و گُربُز-------------------------مجموع لغات:(۱) عَذرا: دوشیزه، باکره، در اینجا به معنی تنها و جدا(۲) زنهار: آگاه باش(۳) اِهْبِطُوا: فرود آیید. اشاره به آیهٔ ۳۸ سورهٔ بقره(۴) جنبیدنِ رگ: کنایه از لطف و عنایت کردن(۵) خوشپیوند: آن کس که به خوبی و شایستگی، جداییها را پیوند میدهد.(۶) سما: سماء، آسمان(۷) زخمه: مضراب(۸) بلا: بلیٰ، بلی(۹) پاره: پولی که به عنوان رشوه میدهند تا کارشان بر وفق مراد انجام گیرد.(۱۰) لطیفادا: خوشنوا(۱۱) دریابار: کنارِ دریا، ساحلِ دریا(۱۲) بِسکُل: بگسل، پاره کن(۱۳) حَبْل: ریسمان(۱۴) مُسْتَسقی: آنکه بیماری استسقا دارد و هرچقدر آب مینوشد، تشنگیاش برطرف نمیگردد.(۱۵) اَلْجارُ ثُمَّ الدّار: اوّل همسایه بعد خانه (مَثَل)(۱۶) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۱۷) آیس: ناامید، مایوس(۱۸) حَرّ: گرما، حرارت(۱۹) تیه: بیابانِ شنزار و بی آب و علف؛ صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.(۲۰) سَفیه: نادان، بیخرد(۲۱) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن(۲۲) بُعد: دوری(۲۳) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه(۲۴) حَدید: آهن(۲۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد(۲۶) بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره(۲۷) نَفَخْتُ: دمیدم(۲۸) بیخیر: بیبهره(۲۹) زَرِّ دَهْدَهی: طلای ناب(۳۰) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز(۳۱) حبل: ریسمان(۳۲) نَكال: عقوبت، كيفر(۳۳) یک بَدَست: یک وجب(۳۴) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر(۳۵) افتِتان: گمراه کردن(۳۶) استِعانَت: یاری خواستن(۳۷) اِنسیان: آدمیان(۳۸) قُلْ: بگو(۳۹) اَعُوذُ: پناه میبرم(۴۰) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۱) عُقَد: جمعِ عقده، گرهها(۴۲) اَلْغیاث: کمک، فریاد رسی(۴۳) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نامهای خداوند(۴۴) غَوی: گمراه(۴۵) ضَلالت: گمراهی(۴۶) زَرِّ دَهدهی: طلای خالص(۴۷) خاین: خیانتکار(۴۸) عُتُو: مخففِ عُتُوّ به معنی تعدّی و تجاوز(۴۹) لَحَد: قبر(۵۰) صنم: بت، دلبر، معشوق. صنما: ای معشوق(۵۱) باری: میبارانی، نازل میکنی(۵۲) پابسته: اسیر، محبوس(۵۳) هَمسَنگ: هم وزن، همتایی، در اینجا مصاحبت(۵۴) دَنگ: احمق، بیهوش(۵۵) دَنی: فرومایه، پست(۵۶) مُسْتَوْحِش: بيمناک(۵۷) دَغا: مكار، حيله گر(۵۸) اِقتران: همنشین شدن، قرین شدن(۵۹) حِلم: فضاگشایی(۶۰) دَمدَمه: مکر، فریب، گول زدن(۶۱) مُعین: یار، یاریکننده(۶۲) بِضْعَ سِنین: چند سال(۶۳) مُعین: یار، یاری کننده(۶۴) بِئْسَ الْقَرین: همنشینِ بد(۶۵) طُمطراق: سروصدا، نمایش شکوه و جلال، آوازه، خودنمایی(۶۶) خَستَن: آزردن، زخمی کردن، در اینجا مراد نیش زدن است.(۶۷) بیجَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی(۶۸) صَمَد: بینياز، از صفات خداوند(۶۹) مروّت: جوانمردی، نرمدلی(۷۰) وِلاد: زاییدن، زاییده شدن و تولد(۷۱) وِداد: دوستی(۷۲) خَرُّوب: گیاه خَرنُوب که بوتهای بیابانی و مرتفع و خاردار است و در هر بنایی بروید آن را ویران میکند.(۷۳) اَوْحَد: یگانه، یکتا(۷۴) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین(۷۵) کِلاب: سگان، جمع کَلب(۷۶) مُنْدَک: متلاشی شده(۷۷) فُشار: بیهوده، سخن یاوه(۷۸) حَمْیَت: غیرت(۷۹) بیمُهله: بدون معطّلی(۸۰) ضِراب: زد و خورد، حمله(۸۱) ناب: دندان نیش(۸۲) بیرونْشُو: مَخْلَص، محلّ خروج، گریزگاه(۸۳) عیار: مخفّفِ عیّار به معنی حیله گر، زیرک، چالاک و گُربُز----------------------------************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsرویم و خانه بگیریم پهلوی دریاکه داد اوست جواهر که خوی اوست سخابدان که صحبت جان را همیکند همرنگز صحبت فلک آمد ستاره خوشسیمانه تن به صحبت جان خوبروی و خوشفعل استچه میشود تن مسکین چو شد ز جان عذراچو دست متصل توست بس هنر داردچو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پاکجاست آن هنر تو نه که همان دستینه این زمان فراق است و آن زمان لقاپس الله الله زنهار ناز یار بکشکه ناز یار بود صد هزار من حلوافراق را بندیدی خدات منما یادکه این دعاگو به ز این نداشت هیچ دعاز نفس کلی چون نفس جزو ما ببریدبه اهبطوا و فرود آمد از چنان بالامثال دست بریده ز کار خویش بماندکه گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلاز دست او همه شیران شکستهپنجه بدندکه گربه میکشدش سو به سو ز دست قضاامید وصل بود تا رگیش میجنبدکه یافت دولت وصلت هزار دست جدامدار این عجب از شهریار خوشپیوندکه پاره پاره دود از کفش شدهست سماشه جهانی و هم پارهدوز استادیبکن نظر سوی اجزای پاره پاره ماچو چنگ ما بشکستی بساز و کش سوی خودز الست زخمه همیزن همیپذیر بلابلا کنیم ولیکن بلی اول کوکه آن چو نعره روح است و این ز کوه صداچو نای ما بشکستی شکسته را بربندنیاز این نی ما را ببین بدان دمهاکه نای پاره ما پاره میدهد صد جانکه کی دمم دهد او تا شوم لطیفادا* قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرو شويد؛ پس اگر از جانب من راهنمايى برايتان آمد، بر آنها كه از راهنمايى من پيروى كنند بيمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمىشوند.»** قرآن کریم، سورهٔ فُصِّلَت (۴۱)، آیهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsرویم و خانه بگیریم پهلوی دریاکه داد اوست جواهر که خوی اوست سخابدان که صحبت جان را همیکند همرنگز صحبت فلک آمد ستاره خوشسیمانه تن به صحبت جان خوبروی و خوشفعل استچه میشود تن مسکین چو شد ز جان عذرامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3624رحمتی بیعلتی بیخدمتیآید از دریا مبارک ساعتیالـله الـله گرد دریابار گردگرچه باشند اهل دریابار زردتا که آید لطف بخشایشگریسرخ گردد روی زرد از گوهریمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2234سوی دریا عزم کن زین آبگیربحر جو و ترک این گرداب گیرمولوی، دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۸۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shamsبه مبارکی و شادی بستان ز عشق جامیکه ندا کند شرابش که کجاست تلخکامیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #163, Divan e Shamsبه مبارکی و شادی چو نگار من درآیدبنشین نظاره میکن تو عجایب خدا رامولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shamsبت من ز در درآمد به مبارکی و شادیبه مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #762بر کنم من میخ این منحوسدام از پی کامی نباشم تلخکام مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۶۴ Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #764 بسکل این حبلی که حرص است و حسد یاد کن فی جیدها حبل مسد قرآن کریم، سورهٔ لهب (۱۱۱)، آیات ۳ تا ۵Quran, Al-Masad(#111), Line #3-5 سيصلى نارا ذات لهبزودا كه به آتشى شعلهور درافتدوامراتته حماله الحطبو زنش هيزمكش استفی جيدها حبل من مسدو بر گردن ريسمانى از ليف خرما داردمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۶۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1960همچو مستسقی کز آبش سیر نیستبر هر آنچه یافتی بالله مایستبینهایت حضرت است این بارگاهصدر را بگذار صدر توست راهمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۱۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3010پس تو هم الجار ثم الدار گوگر دلی داری برو دلدار جوپس تو نیز به حقیقت این ضربالمثل ایمان آور و آن را بخوان اول همسایه بعد خانه بنابراین تو که از جنس هشیاری حضور هستیببین که اکنون همسایهات یک منذهنیست یا خدا مولانا و فضای گشودهشدهمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3072اذکروا الله کار هر اوباش نیستارجعی بر پای هر قلاش نیستلیک تو آیس مشو هم پیل باشور نه پیلی در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱Quran, Al-Ahzaab(#33), Line #41«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا.»«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1788 همچو قوم موسی اندر حر تیهماندهیی بر جای چل سال ای سفیهمیروی هرروز تا شب هرولهخویش میبینی در اول مرحلهنگذری زین بعد سیصد ساله توتا که داری عشق آن گوساله تومولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214علتی بتر ز پندار کمالنیست اندر جان تو ای ذودلالمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240کرده حق ناموس را صد من حدیدای بسی بسته به بند ناپدیدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219در تگ جو هست سرگین ای فتیگرچه جو صافی نماید مر تو رامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670حکم حق گسترد بهر ما بساطکه بگویید از طریق انبساط مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130چون ملایک گوی لا علم لناتا بگیرد دست تو علمتنامانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیستتا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیردقرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون است نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1417 چون ز بیصبری قرین غیر شد در فراقش پر غم و بیخیر شد صحبتت چون هست زر دهدهی پیش خاین چون امانت مینهی خوی با او کن کامانتهای تو ایمن آید از افول و از عتوبا کسی الفت و دوستی داشته باش که امانتهای تو از فقدان و تعدی در امان باشدخوی با او کن که خو را آفرید خویهای انبیا را پروریدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۵۷۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3576چون دومبار آدمیزاده بزاد پای خود بر فرق علتها نهادمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1111شمس باشد بر سببها مطلع هم از او حبل سببها منقطعمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۵۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2752جهل را بیعلتی عالم کندعلم را علت کژ و ظالم کندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsچو دست متصل توست بس هنر داردچو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پاکجاست آن هنر تو نه که همان دستینه این زمان فراق است و آن زمان لقاپس الله الله زنهار ناز یار بکشکه ناز یار بود صد هزار من حلوامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2894بعد تو مرگیست با درد و نکالخاصه بعدی که بود بعدالوصالمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsفراق را بندیدی خدات منما یادکه این دعاگو به ز این نداشت هیچ دعاز نفس کلی چون نفس جزو ما ببریدبه اهبطوا و فرود آمد از چنان بالامثال دست بریده ز کار خویش بماندکه گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلامولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2166یک بدست از جمع رفتن یک زمانمکر شیطان باشد این نیکو بدانمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1936جزو از کل قطع شد بیکار شدعضو از تن قطع شد مردار شدتا نپیوندد به کل بار دگرمرده باشد نبودش از جان خبرور بجنبد نیست آن را خود سندعضو نوببریده هم جنبش کندمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #222, Divan e Shamsز دست او همه شیران شکستهپنجه بدندکه گربه میکشدش سو به سو ز دست قضامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466عاشقان از بیمرادیهای خویشباخبر گشتند از مولای خویشبیمرادی شد قلاووز بهشتحفت الجنه شنو ای خوشسرشتحدیث«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»که مراداتت همه اشکستهپاستپس کسی باشد که کام او رواستپس شدند اشکستهاش آن صادقانلیک کو خود آن شکست عاشقانعاقلان اشکستهاش از اضطرارعاشقان اشکسته با صد اختیارعاقلانش بندگان بندیاندعاشقانش شکری و قندیاندائتیا کرها مهار عاقلانائتیا طوعا بهار بیدلاناز روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان استقرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱Quran, Fussilat(#41), Line #11«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: «خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400دیو چون عاجز شود در افتتاناستعانت جوید او زین انسیانکه شما یارید با ما یاریایجانب مایید جانب داریایمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042قل اعوذت خواند باید کای احدهین ز نفاثات افغان وز عقددر اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه به فریاد رس از دست این دمندگان و این گرههامیدمند اندر گره آن ساحراتالغیاث المستغاث از برد و ماتآن زنان جادوگر در گرههای افسون میدمند ای خداوند دادرس به فریادم رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیالیک برخوان از زبان فعل نیزکه زبان قول سست است ای عزیزمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4326تو چو عزم دین کنی با اجتهاددیو، بانگت بر زند اندر نهادکه مرو زآن سو بیندیش ای غویکه اسیر رنج و درویشی شویبینوا گردی ز یاران وابریخوار گردی و پشیمانی خوریتو ز بیم بانگ آن دیو لعینواگریزی در ضلالت از یقینمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1418صحبتت چون هست زر دهدهیپیش خاین چون امانت مینهیخوی با او کن کامانتهای توایمن آید از افول و از عتوبا کسی الفت و دوستی داشته باش که امانتهای تو از فقدان و تعدی در امان باشدخوی با او کن که خو را آفریدخویهای انبیا را پروریدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۲۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1299قعر چه بگزید هرکه عاقل استزآنکه در خلوت صفاهای دل استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #444رو بخواهم کرد آخر در لحدآن به آید که کنم خو با احدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2015چونکه اخوان را دل کینهور استیوسفم را قعر چاه اولیتر استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2232نیست وقت مشورت هین راه کنچون علی تو آه اندر چاه کنمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۱۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2014چون بخواهم کز سرت آهی کنمچون علی سر را فرو چاهی کنممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #623, Divan e Shamsاز هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خورتا ملک و ملک گویند تنهات مبارک بادمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١٣٠٠Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1300ظلمت چه به که ظلمتهای خلقسر نبرد آن کس که گیرد پای خلقمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۵۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1536وای آن زنده که با مرده نشستمرده گشت و زندگی از وی بجستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #124رو اشداء علی الکفار باشخاک بر دلداری اغیار پاشبرو نسبت به کافران سخت و با صلابت باش و بر سر عشق و دوستی نامحرمان بدنهاد خاک بپاشقرآن کریم، سورهٔ فتح (۴۸)، آیهٔ ۲۹Quran, Al-Farh(#48), Line #29«… أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ…»«… بر کافران سختگیر و با خود شفیق و مهربان …»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1491چون بکاری در زمین اصل کار تا بروید هر یکی را صد هزار مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۸۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #586کار او دارد که حق را شد مریدبهر کار او ز هر کاری برید مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4608کار آن کار است ای مشتاق مستکاندر آن کار ار رسد مرگت خوش استمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2120تا بدانی هر که را یزدان بخوانداز همه کار جهان بیکار ماندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۳۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3137گفت رو هر که غم دین برگزیدباقی غمها خدا از وی بریدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1557, Divan e Shamsخود من جعل الـهموم همااز لفظ رسول خوانده استمحدیث«مَنْ جَعَلَ الْهُمُومَ هَمًّا وَاحِدًا هَمَّ الْمَعَادِ كَفَاهُ اللَّهُ هَمَّ دُنْيَاهُ وَمَنْ تَشَعَّبَتْ بِهِ الْهُمُومُ فِي أَحْوَالِ الدُّنْيَا لَمْ يُبَالِ اللَّهُ فِي أَىِّ أَوْدِيَتِهِ هَلَكَ.» «هر کس غمهایش را به غمی واحد محدود کند، خداوند غمهای دنیوی او را از میان میبرد. و اگر کسی غمهای مختلفی داشته باشد. خداوند به او اعتنایی نمیدارد که در کدامین سرزمین هلاک گردد.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #42, Divan e Shamsکار تو داری صنما قدر تو باری صنماما همه پابسته تو شیرشکاری صنمامولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۲۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2121هر که را باشد ز یزدان کار و بار یافت بار آنجا بیرون شد ز کارمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shamsتو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدیتو از آن کار نداری که شدستی همهکارهمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #263در زمین مردمان خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکنمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #123هرکه با ناراستان همسنگ شد در کمی افتاد و عقلش دنگ شدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1488گفت شیطان که بما اغویتنیکرد فعل خود نهان، دیو دنیشیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی او گمراهی خود را به حضرت حق نسبت داد و آن دیو فرومایه کار خود را پنهان داشتقرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶Quran, Al-A’raaf(#7), Line #16«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین مینشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز میدارم.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۱۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1413هرکه مستوحش بود پر غصه جان کرده باشد با دغایی اقترانمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۷۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #779ای سلیمان در میان زاغ و بازحلم حق شو با همه مرغان بسازمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #251آدمیخوارند اغلب مردمان از سلام علیکشان کم جو امانخانه دیو است دلهای همه کم پذیر از دیو مردم دمدمهمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596اندک اندک آب را دزدد هوادین چنین دزدد هم احمق از شمامولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3406پس جزای آنکه دید او را معینماند یوسف حبس در بضع سنینقرآن کریم، سورهٔ یوسف (۱۲)، آیهٔ ۴۲Quran, Yusuf(#12), Line #42«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ.»«و (یوسف) به يكى از آن دو كه مىدانست رها مىشود، گفت: مرا نزد مولاى خود ياد كن. اما شيطان از خاطرش زدود كه پيش مولايش از او ياد كند، و چند سال در زندان بماند.»مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2631که در آن دم که ببری زین معینمبتلا گردی تو با بئس القرینقرآن کریم، سوره زخرف (۴۳)، آیهٔ ۳۸Quran, Az-Zukhruf(#43), Line #38«حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ؛»«تا آنگاه که نزد ما آید، میگوید: «ایکاش دوریِ من و تو، دوریِ مشرق و مغرب بود و تو چه همراه بدی بودی.»»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4067طمطراق این عدو مشنو گریزکو چو ابلیس است در لج و ستیزمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2225هر ولی را نوح و کشتیبان شناس صحبت این خلق را طوفان شناس کم گریز از شیر و اژدرهای نر ز آشنایان و ز خویشان کن حذر در تلاقی روزگارت میبرند یادهاشان غایبیات میچرند مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1430هرکه او بی سر بجنبد دم بودجنبشش چون جنبش کژدم بودکژرو و شبکور و زشت و زهرناکپیشه او خستن اجسام پاکسر بکوب آن را که سرش این بودخلق و خوی مستمرش این بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵٢١Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1521این جفای خلق با تو در جهانگر بدانی گنج زر آمد نهانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shamsاز هر جهتی تو را بلا دادتا بازکشد به بیجهاتتمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2634حق ذات پاک الله الصمدکه بود به مار بد از یار بدمار بد جانی ستاند از سلیمیار بد آرد سوی نار مقیممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #399ای برادر دوستان افراشتی با دو صد دلداری و بگذاشتی حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۵Hafez Poem(Qazal) #5, Divan e Qazaliatآسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف استبا دوستان مروت با دشمنان مدارامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۰Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #400کارت این بودهست از وقت ولادصید مردم کردن از دام ودادمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴٠۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #408چون شکار خوک آمد صید عامرنج بیحد لقمه خوردن زو حراممولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #805یک زمان تنها بمانی تو ز خلق در غم و اندیشه مانی تا به حلق مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۹۸Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1498عاقبت زینها بخواهی ماندن هین که را خواهی در آن دم خواندنمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۴Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1384یار بد چون رست در تو مهر او هین ازو بگریز و کم کن گفتوگومولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #136باز اگر باشد سپید و بینظیرچونکه صیدش موش باشد شد حقیرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۵Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1385برکن از بیخش که گر سر برزند مر تو را و مسجدت را برکندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۳Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1383مسجد است آن دل که جسمش ساجد استیار بد خروب هر جا مسجد استمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #806این تو کی باشی که تو آن اوحدی که خوش و زیبا و سرمست خودیمرغ خویشی صید خویشی دام خویش صدر خویشی فرش خویشی بام خویشمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #587غیر معشوق ار تماشایی بود عشق نبود هرزه سودایی بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۱۱Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #711جان فدا کردن برای صید غیر کفر مطلق دان و نومیدی ز خیرهین مشو چون قند پیش طوطیان بلکه زهری شو شو ایمن از زیان یا برای شادباشی در خطاب خویش چون مردار کن پیش کلابمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۶۶Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #866بس سرای پر ز جمع و انبهی پیش چشم عاقبتبینان تهیمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۳۹Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3039داده بودش صنع حق جمعیتی که همی زد یک تنه بر امتی چشم من چون دید روی آن قباد کثرت اعداد از چشمم فتاد اختران بسیار و خورشید ار یکیست پیش او بنیاد ایشان مندکیست گر هزاران موش پیش آرند سر گربه را نه ترس باشد نه حذر کی به پیش آیند موشان ای فلان نیست جمعیت درون جانشان هست جمعیت به صورتها فشار جمع معنی خواه هین از کردگارنیست جمعیت ز بسیاری جسم جسم را بر باد قایم دان چو اسم در دل موش ار بدی جمعیتی جمع گشتی چند موش از حمیتی بر زدندی چون فدایی حملهای خویش را بر گربه بیمهلهایآن یکی چشمش بکندی از ضراب وآن دگر گوشش دریدی هم به ناب وآن دگر سوراخ کردی پهلوش از جماعت گم شدی بیرونشوش لیک جمعیت ندارد جان موش بجهد از جانش به بانگ گربه هوش خشک گردد موش زآن گربه عیارگر بود اعداد موشان صد هزار
…
continue reading
1184 つのエピソード